کودکانه

روزي روزگاري مردماهيگيري و همسرش در كلبه اي نزديك دريا زندگي مي كردند . مرد ماهيگير هر روز صبح زود براي گرفتن ماهي به دريا مي رفت .

 

روزي از روزها كه با قلابش مشغول ماهيگيري بود  . قلابش به درون آب كشيده شد .

ماهيگير به سختي قلابش را بالا كشيد و يكدفعه ماهي عجيبي را در انتهاي قلاب ديد.

ماهي به ماهيگير گفت : لطفا اجازه بده من بروم زيرا كه من يك ماهي واقعي نيستم و يك پرنس سحرآميز هستم . 


 



ادامه مطلب...


نوشته شدهسه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:مرد ماهیگیر و همسرش, توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.